من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوچه شک ،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سکوت خواهش،
تا صدای پر تنهایی.
توسرشاری از زندگی
تو شهامت اندیشیدن
و توان مبارزه را داری
تو رویاهای بسیاری در سر می پرورانی...
و چون تو بسیار نیست...
چرا که باور رویاها
برای بسیاری دشوار است...
لیندا اس اسمیت