صبح که به هزار زحمت از خواب بیدار شدیم با مشقت فراوان و با سرعت هر چه تمام تر به سمت ایستگاه روانه شدیم.پس از نشستن و کمی استراحت در ایستگاه ،اتوبوس حاضر شد که خداروشکر به موقع رسیدیم و استرس بر ما چیره نگشت.و البته خداروشکر راننده امروز مهربان بودندی و مقابل ورزشگاهی که هم اکنون محل جلسات امتحانی بود برایمان اتوبوس را نگه داشت.که به هنگام پیاده شدن خانومی درخواست نمود تا برای او نیز کارتی بکشیم چرا که فراموش کرده اند کارت بیاورند و ما نیز مرامی کارت کشیدیم و داشتیم میرفتیم که ان خانوم به کنارمان بیامد.

 و بازهم خداروشکر یک پانصد تومانیه ناقابل گیرمان آمد.:)

 امتحانی که غولی فرضش میکردیم و هم اکنون گربه ای بیش نبود در مقابلمان...کوله باری بر دوشمان بود که سنگینی میکرد و بیم ان میرفت که سخت باشد و نتوان پاس نمود...لیکن به خیر و خوشی به اتمام رسید.ناگفته نماند که تنها یک دور کتاب را شب امتحان خواندیم ان هم با حذفیات مخصوص خودمان که بسی سبک شد.

 پس از گذر از این کوه یا غول خوشتیپ درس برنامه سازی که دیروزمان را به شدت درگیر خود کرد،از دانشگاه خارج شده قصد خانه نمودیم،ولیکن اتوبوسی نبودی که یارای رساندن اینجانب به خانه گردندی...پس از مدتی درنگ جلوی درب که ایستگاه نیز نبود ،ناگهان همه رفتند و مانده بودیم تنها...البته یه عدد جنس مخالف حضور داشتند که به سان اینجانب قدم میزدندی و اینور و آنور را دید میزدندی.ما نیز اورا تنها گذاشتیم و به سمت کوه پیام نور و کوهنوردی رو آوردیم. تا باشد به ایستگاه برسیم و البته هوا بس ناجوانمرادنه سرد بود.بازهم ناگفته نماند امروز مانتویی بهاری به تن داشتیم . بیم ان میرفت اگر همانجا بمانیم سرماخوردن کوچکترین کارمان باشد.

 کوه را با سرعت بالارفتیم و نفس نفس زنان به ایستگاه رسیدیم که با ورود ما اتوبوس نیز بیامد و چه خوش آمدنی بود...