آسمونی

براى خوب شدن حالمان نیازمند یک دوست داشتن هستیم بیاید بچسبد و ولمان نکند ☺️❤️

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

به دیدارم بیا ...


به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند

دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده
وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا، ای هم گناهِ من در این برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها
و من می مانم و بیداد بی خوابی

در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها
پرستو ها

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می ترسم تو را خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند

شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم
در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی...
 
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه مهربون

نمیدانم چیستی؟

آن‌قدر می‌دانم که


هرگاه واژگان به تو رسیدند مبهم شدند

و هرگز نتوانستند تو را به من برسانند.

چگونه می‌توانم ترجمانی از تو داشته باشم ؟

هنگامی که در وهم و خیال هم نمی‌‌گنجی.

به هر کجا که می‌رسم، رد پایی از تو باقیست...

شاید روی زمین نباشد

اما در دلم هست...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه مهربون

من...


من به مهمانی دنیا رفتم‌: 
من به دشت اندوه‌، 
من به باغ عرفان‌، 
من به ایوان چراغانی دانش رفتم‌. 



رفتم از پله مذهب بالا. 
تا ته کوچه شک ، 
تا هوای خنک استغنا، 
تا شب خیس محبت رفتم‌. 
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق‌. 
رفتم‌، رفتم تا زن‌، 
تا چراغ لذت‌، 
تا سکوت خواهش‌، 
تا صدای پر تنهایی‌. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه مهربون

ساده باشیم

کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ ، 
کار ما شاید این است 
که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم‌. 
پشت دانایی اردو بزنیم‌. 
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم‌. 
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم‌. 
هیجان ها را پرواز دهیم‌. 
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم‌. 
آسمان را بنشانیم میان دو هجای " هستی " . 
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم‌. 
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم‌. 
نام را باز ستانیم از ابر، 
از چنار، از پشه‌، از تابستان‌. 
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم‌. 
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم‌. 

کار ما شاید این است 


که میان گل نیلوفر و قرن 
پی آواز حقیقت بدویم‌. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه مهربون