" لحظه ی خداحافظی "

کنارت که ایستاده بودم

دستانم را که گرفتی

به دست هایمان نگاه کردم

که چقدر زیبا قفل شدند در هم

نگاهم به چشمانت افتاد

آن دو چشم رنگی

دنیای من را رنگی کردند

تو آهسته پیشانیم را بوسیدی

آرامش عجیبی را به من بخشیدی

و من باز خیره به تو

در فکر آغوش دوباره ی تو

تو چقدر باهوش بودی

که ذهن مرا خواندی

و سریع پرسیدی:

"به من فکر می کردی؟"

نمیدانم چرا به دروغ جواب دادم

که "دارم به خوراکی های خوشمزه فکر میکنم!"

و تو خندیدی به من و شکمو بودن من :))




فاطمه مهربون